Thursday, February 11, 2010

white horse

سلام

امروز دوباره به همون نتیجه ی قبلی رسیدم...که نمی تونم ننویسم...همه چیز این قدر سریع و عجیب اتفاق افتاده که نمی دونم چی بگم...اون قدر ناگهانی همه ی آرزوهام نقش برآب شد که هنوزم تو بهت از بین رفتنشون موندم...این قدر ناگهانی منو گذاشت و رفت و اون قدر ناگهانی محبتش رو قطع کرد که خیلی طول می کشه تا همه چیز رو ازیاد ببرم...اون همه خاطره ی خوب و بد...

فک کن یهو همه ی اعتمادی که به یه نفر داشتی نابود بشه...

کم بد بین نبودم...ولی حالا همون یه ذره حس اعتماد رو هم دارم از دست می دم...

خدایا کمکم کن...

چند تا تصمیم جدید برای زندگیم گرفتم...که اگه خدا بخواد و خودم تلاش کنم بتونم عملیشون کنم...

و اینجا...این جا دیگه خیلی خصوصیه برام...تو زندگی واقعیم آدرسشو به هیچ کس نمی دم...

بلاگ قبلیمو با شادی شروع کردم و با غم تمومش کردم...

امیدوارم این دفعه برعکس باشه...

1 comment:

  1. من هم از صمیم قلبم آرزو می کنم که همه چیز خوب بشه
    ...
    نمی دونی چقدر خوشحال شدم که فهمیدم دوباره می نویسی
    :)

    ReplyDelete